فرهنگ

مرجعی به روز در زمینه ی فرهنگ و هنر

فرهنگ

مرجعی به روز در زمینه ی فرهنگ و هنر

خنده راز زندگی است

داستان می‌نویسد، شعر می‌گوید. قرار است به زودی دکلمه کتاب شعرش هم منتشر شود. در کارهای خیریه دستی دارد، ازجمله این‌که سفیر کودکان کار است و سفیر کودکان بیمار و هموفیلی. بهاره رهنما، هم بازیگر سینماست و هم تئاتر و تلویزیون.

  ادامه مطلب ...

زندگی خصوصی اکبر عبدی و دخترش المیرا + تصاویر

المیرا عبدی در گفت و گویی خواندنی و بسیار جذاب از زندگی شخصی اش و همچنین در خصوص پدرش اکبر عبدی و عموی شهیدش صحبت کرد. 

ادامه مطلب ...

درسی مهم از آیت الله قاضی، بویژه برای اصحاب قدرت!

درسی مهم از آیت الله قاضی، بویژه برای اصحاب قدرت!


در کتابی خواندم که یکی از مردان اهل سلوک و ذکر، برای زیارت و نوشیدن هوای حرم امیر عارفان حضرت علی ( ع ) از ایران به نجف می رود. پس از تکاندن اندکی از غبار دلتنگی و فرو نشاندن قطره ای از تشنگی جان و دل، نزد عارف شوریده و دلسوخته ی عشق و معنا، آیت الله سید علی آقای قاضی می رود و از آن مرد بزرگ می خواهد برایش دعاکند تا جذبه هایی را که پیش از این داشته و چندی است از آن تهی شده، دوباره بدست آورد. حضرت قاضی که طرز و شیوه ای خاص در وادی عرفان و معرفت حق داشته است، به آن مرد سالک می گوید: « دست ما خالی است » ( نمی توانم به شما کمک کنم. ) مرد، ملول و ناامید به سامرا و بارگاه حضرت عسگری ( ع ) می رود و به انابه و تضرع می پردازد. چندی می گذرد( روزها و شب هایی ) و مرد دوباره حالت های روحانی خود را بدست می آورد. پس آنگاه نزد آیت الله قاضی می رود و به ایشان می گوید : « آنچه دریغ فرمودید، به ما دادند. همچنین، آقا ( منظور، حضرت مهدی عج است ) گفتند به قاضی بگویید بیاید کارش دارم » حضرت قاضی در پاسخ می گویند: « بگویید قاضی گفت نمی آیم. » آن مرد سالک از محضر آیت الله قاضی می رود و به ایران باز می گردد. آیت الله قاضی به حاضر ( یا حاضران ) می فرماید: « این نفس اوست که بر او جلوه کرده و چیزی را که دوست داشته در نظرش آورده است. وگرنه راهی دراز باید تا رسیدن به این مقام. ( دیدن جمال بقیه الله الاعظم عج) » 


وقتی این روایت ( جمله ی حضرت قاضی ) را خواندم، همه ی سلول های تنم لرزید. رعشه ای تجربه ناشده بند بندِ وجودم را در مشت گرفت. روحم به دَوَران افتاد. سینه ام سنگین شد. آخر مگر به آسانی می توان پذیرفت که مرد پرهیزگار و زاهدی که بسیاری چون من، او را دوست می داریم و پاره ای از کرامت هایش ما را شگفت زده کرده است، نفس اش بر او چنین جلوه گری کند و او را به این ابتلای سخت و سهگمین گرفتارسازد به گونه ای که نتواند نیرنگ نفس را از حقیقت بازشناسد و در دام خیالات نفسانی اسیر شود. براستی اگر نفس با کسانی چون آن مرد سالک و زاهد چنان می کند و درخواست عارفانه ی او را چنین می آلاید، چه بلا و بلاهایی بر سرکسانی چون من که ناتوانیم و به زمین چسبیده ایم، خواهد آورد؟ من و مایی که نه درنگ سلوک را به تجربه نشسته ایم و نه حلاوت ذکر را چشیده ایم.